ترکیب بند شمارۀ 6 : توجّه به مدينة النّبی
1. محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار
2. می کشد هردم به رویم قطره های خون قطار
3. زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا
4. برده است از دیده خواب، از سینه صبر، از دل قرار
5. قطع این وادی به ترک اختیار خود توان
6. می نهم در قبضۀ حکمت زمام اختیار
7. اشتر مستم که با خود می روم در راه او
8. نیست در بینی مرا جز رشتۀ مهرش مهار
9. پای کوبان می برد شوق جمال او مرا
10. زیر پایم چون حریر و گُل بود خارا و خار
11. هر کسی بر ناقه بهر تحفه باری می نهد
12. بار من فاقه است و من زین تحفه هستم زیر بار
13. هر نشان پا که می بینم ز ناقه در رهش
14. می نماید چهرۀ مقصود را آیینه وار
15. محمل امشب دیر می جنبد حُدا آغاز کن
16. بی نوایان را نوایی دیگر از نو ساز کن
17. یک طرف بانگ حُدا یک جانب آواز درای
18. از گران جانی بود آن را که ماند دل به جای
19. ناقه چون ذکر حبیب و منزل او بشنود
20. گرچه باشد در گرانی کوه گردد باد پای
21. لیلی اندر حَی چو گل بگشاد گویی پیرهن
22. کز نسیم نَجْد می آید شَمیم جان فزای
23. حال و وجد من فزود از بوی جان افزای نجد
24. سوى نجدم ای صبا بهر خدا راهی نمای
25. منزل جانان وكان لطف و احسانست نجد
26. آب او خوش، خاک او دلکش، هوایش دلگشای
27. لالۀ صحرای او بر چهرۀ گُل داغ نِه
28. سبزۀ اطلال او بر جعد سنبل مشک سای
29. وایه آن دارم که بینم نجد را مأوای خویش
30. گر نیابم وایۀ خود وای من صد بار وای
31. نجد می گویم وزان قصدم زمین یثرب است
32. كآفتاب جود و خورشید کرم را مغرب است
33. برکنار دجله ام افتاد دور از خان و مان
34. وز دویده دجلۀ خون در کنار من روان
35. پا برون کی کردمی بر خاک بغداد از رکاب
36. گر نپیچیدی هوای یثربم آن سو عنان
37. حبّذا يثرب که تا یک دم کنم آنجا وطن
38. عُمرها ترک اقامت در وطن کردن توان
39. مرغ جان را آشیان اصلی است آن ای خدای
40. ره نما این مرغ را روزی سوی آن آشیان
41. خوابگاه حضرتی آمد که گر بودی به فرض
42. مرقد پاکش چو مَهد عیسی اندر آسمان
43. فرض بودی بر همه بهر زیارت کردنش
44. صرف کردن عمر را در جُست و جوی نردبان
45. مرقد او در زمین پیدا زهی حرمان که من
46. پا ز سرنا کرده بنشینم ز طوفش یک زمان
47. کی بود یارت که دل از فکر عالم کرده صاف
48. گرد آن خرّم حرم گویم خروشان در طواف
49. السّلام ای قیمتی تر گوهر دریای جود
50. السّلام ای تازه تر گلبرگ صحرای وجود
51. السلام ای آنکه تا از جبهۀ آدم نتافت
52. نور پاکت کس نبرد از قدسیان او را سجود
53. السلام ای آنکه زنگ ظلمت کفر و نفاق
54. صیقل تیغ تو از آیینۀ گیتی زدود
55. السلام ای آنکه ناید در همه کَون و مکان
56. تیزبینان را بجز نور تو در چشم شهود
57. السلام ای آنکه بهر فرش راهت بافت دهر
58. اطلسی را کش ز شب کردند تار از روز پود
59. السلام ای آنکه ابواب شفاعت روز حَشْر
60. جز کلید لطف تو بر خلق نتواند گشود
61. السلام ای آنکه تا بودم درین محنت سرا
62. در سرم سودا و در جانم تمنّای تو بود
63. صد سلامت می رسانم هر دم ای فخر کدام
64. بو که آید یک علیکم در جواب صد سلام
65. يا شفيع المذنبین بارِ گناه آورده ام
66. بر درت این بار با پشت دوتاه آورده ام
67. چشم رحمت برگشا موی سفید من نگر
68. گرچه از شرمندگی روی سیاه آورده ام
69. آن نمی گویم که بودم سالها در راه تو
70. هستم آن گمره که اکنون رو به راه آورده ام
71. عجز و بی خویشی و درویشی و دلریشی و درد
72. این همه بر دعوی و عشقت گواه آورده ام
73. دیو ره زن در کمین نفس و هوا اعدای دین
74. زین همه با سایۀ لطفت پناه آورده ام
75. گرچه روی معذرت نگذاشت گستاخی مرا
76. کرده گستاخی زبان عذرخواه آورده ام
77. بسته ام بر یکدگر نخلی ز خارستان طبع
78. سوی فردوس برین مشتی گیاه آورده ام
79. دولتم این بس که بعد از محنت و رنج دراز
80. بر حریم آستانت می نهم روی نیاز
81. یا رسول الله نمی گویم که مهمان توام
82. یا فقیری طعمه جوی از ریزۀ خوان توام
83. بر لب افتاده زبان گرگین سگی ام تشنه جان
84. آرزومند نَمی از بحرِ احسان توام
85. گر ندارم افسرِ شاهی به سر این بس که هست
86. گردنِ تسلیم زیر طوق فرمان توام
87. مسند عزّت نهم بر صدر ایوان قبول
88. گر نیاید سنگ رد از دست دربان توام
89. شد گلستان از خوی رخسار تو خاک حجاز
90. من به بویی گشته خرسند از گلستان توام
91. وارهان از گفت وگوی زاغ طبعانم که من
92. عندلیب مدح گو، مرغِ ثناخوان توام
93. دفتری دارم سیاه از معصیت بیچاره من
94. گر شفاعت نامه ای ناید ز دیوان توام
95. چون بود عزّ شفاعت را حمایت بس منيع
96. آل و اصحاب ترا پیش تو می آرم شفیع
97. حقّ آنانی که عُمری در وفایت بوده اند
98. وین زمان در ساحت قرب تو خوش آسوده اند
99. حق آنانی که راهی را که خود پیموده ای
100. پای از سر ساخته ایشان همان پیموده اند
101. حق آنانی که از تیه ضلالت خلق را
102. جز به صوب شارع شرع تو را ننموده اند
103. کز گدای بی نوا جامی عنایت وا مگیر
104. کش عنان دل ز کف نفس و هوا بربوده اند
105. از سحاب فیض لطف عام خود رشحی بریز
106. بر دل و جانش که از لوث گناه آلوده اند
107. کُحل بیناییش ده زین در که عمری زین هوس
108. مردمان چشم او خونِ جگر پالوده اند
109. کن قبول او را طفيل آن کسان کز گفت وگوی
110. هم تن و هم جان به راهت سوده و فرسوده اند
111. باشد از یمن قبولت فارغ از خلد و جحیم
112. بر صراط سنّت و شرع تو مانده مستقیم
قبلی
هیچ نظری ثبت نشده