قسمت 32 - تضرع کردن زلیخا پیش دایه و راهنمایی او زلیخا را به ساختن عمارت
1. چو با آن کشتهٔ سودای یوسف
2. ز حد بگذشت استغنای یوسف
3. شبی در کنج خلوت دایه را خواند
4. به صد مهرش به پیش خویش بنشاند
5. بدو گفت: «ای توانبخش تن من!
6. چراغ افروز جان روشن من!
7. گر از جان دم زنم پروردهٔ توست
8. ور از تن، شیر رحمت خوردهٔ توست
9. چه باشد کز طریق مهربانی
10. به منزلگاه مقصودم رسانی؟
11. چه پیوندی نباشد جان و دل را،
12. چه خیزد از ملاقات آب و گل را؟»
13. جوابش داد دایه کای پریزاد!
14. که نید با تو از حور و پری یاد!
15. جمال دلربا دادت خداوند
16. که برباید دل و دین خردمند
17. به کوه ار رخ نمایی آشکارا،
18. نهی عشق نهان در سنگخارا
19. چو بخرامی به باغ از عشوه کاری،
20. درخت خشک را در جنبش آری!
21. بدین خوبی چنین درمانده چونی؟
22. چرا چندین کشی آخر زبونی؟
23. به رفتار آور این نخل رطب بار!
24. به راه لطفش آر، از لطف رفتار!
25. زلیخا گفت کای مادر چه گویم
26. که از یوسف چه میآید به رویم!
27. نسازد دیده هرگز سوی من باز
28. چسان جولانگری با وی کنم ساز؟
29. نه تنها آفتم زیبایی اوست
30. بلای من ز ناپروایی اوست
31. جوابش داد دیگر باره دایه
32. که: «ای حور از جمالت برده مایه!
33. مرا در خاطر افتادهست کاری
34. کز آن کار تو را خیزد قراری
35. ولی وقتی میسر گردد آن کار
36. که سیم آری به اشتر، زر به خروار
37. بسازم چون ارم، دلکش بنایی
38. بگویم تا در او صورت گشایی،
39. به موضع موضع از طبعش هنر کوش
40. کشد شکل تو با یوسف هم آغوش
41. چو یوسف یک زمان در وی نشیند
42. در آغوش خودت هر جا ببیند،
43. بجنبد در دلش مهر جمالت
44. شود از جان طلبکار وصالت
45. ز هر سو چون بجنبد مهربانی
46. برآید کارها ز آنسان که دانی»
47. چو بشنید این حکایت را ز دایه
48. به هرچ از زر و سیماش بود مایه
49. بر آن دست تصرف داد او را
50. بدان سرمایه کرد آباد او را
51. چنین گویند معماران این کاخ
52. که چون شد بر عمارت، دایه گستاخ،
53. به دست آورد استادی هنرکیش
54. به هر انگشت دستش صد هنر بیش
55. به رسم هندسی کار آزمایی
56. قوانین رصد را رهنمایی
57. چو از پرگار بودی خالیاش مشت
58. نمودی کار پرگار از دو انگشت
59. چو بهر خط ز طبعش سر زدی خواست
60. بر او آن کار بیمسطر شدی راست
61. به جستی بر شدی بر تاق اطلس
62. بر ایوان زحل بستی مقرنس
63. چو سوی تیشه کردی دستش آهنگ،
64. ز خشت خام گشتی نرمتر، سنگ
65. به طراحی چو فکر آغاز کردی،
66. هزاران طرح زیبا ساز کردی
67. به سنگ ار صورت مرغی کشیدی
68. سبک، سنگ گران از جا پریدی
69. به حکم دایه زریندست استاد،
70. زر اندودهسرایی کرد بنیاد
71. در اندرهم، در آنجا هفت خانه
72. چو هفت اورنگ بیمثل زمانه
73. مرتب هر یک از لون دگر سنگ
74. صقالت دیده و صافی و خوشرنگ
75. به هفتم خانه همچون چرخ هفتم
76. که هر نقشی و رنگی بود از او گم
77. مرصع چل ستون از زر برافراخت
78. ز وحش و طیر، زیبا شکلها ساخت
79. به پای هر ستونی ساخت از زر
80. غزالی ناف او پر مشک اذفر
81. ز طاوسهای زرین صحن او پر
82. به دمهای مرصع در تبختر
83. میان آن درختی سر کشیده
84. که مثلش چشم نادر بین ندیده
85. ز سیم خام بودش نازنین ساق
86. ز زر اغصانش، از پیروزه اوراق
87. به هر شاخش ز صنعت بود طیار
88. زمرد بال، مرغی لعل منقار
89. بنامیزد! درختی سبز و خرم
90. ندیده هرگز از باد خزان خم
91. در آن خانه مصور ساخت هر جا
92. مثال یوسف و نقش زلیخا
93. به هم بنشسته چون معشوق و عاشق
94. ز مهر جان و دل با هم معانق
95. اگر نظارگی آنجا گذشتی
96. ز حسرت در دهانش آب گشتی
97. همانا بود سقف آن سپهری
98. بر او تابنده هر جا ماه و مهری
99. عجب ماهی و مهری! چون دو پیکر
100. ز چاک یک گریبان بر زده سر
101. نمودی در نظر هر روی دیوار
102. چو در فصل بهاران تازه گلزار
103. به هر گل گل زمینش بیش یا کم
104. دو شاخ تازه گل پیچیده با هم
105. ز فرشش بود هر جایی شکفته
106. دو گل با هم به مهد ناز خفته
107. در آن خانه نبود القصه یک جای
108. تهی ز آن دو درام و درای
109. چو شد خانه بدین صورت مهیا
110. به یوسف شد فزون شوق زلیخا
111. بلی عاشق چو بیند نقش جانان
112. شود ز آن نقش، حرف شوق خوانان
113. از آن حرف آتش او تازه گردد
114. اسیر داغ بیاندازه گردد
115. چو شد خانه تمام از سعی استاد
116. به تزییناش زلیخا دست بگشاد
117. زمین آراست از فرش حریرش
118. جمال افزود از زرین سریرش
119. قنادیل گهر پیوندش آویخت
120. ریاحین بهر عطرش در هم آمیخت
121. هه بایستنیها ساخت آنجا
122. بساط خرمی انداخت آنجا
123. در آن عشرتگه از هر چیز و هر کس
124. نمیبایستاش الا یوسف و بس
125. بر آن شد تا که یوسف را بخواند
126. به صدر عزت و جاهاش نشاند
127. ز لعل جانفزایش کام گیرد
128. به زلف سرکشش آرام گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده