لینک اشتراک گذاری
کپی شد
جامی_هفت اورنگیوسف و زلیخا
قسمت 1 - آغاز سخن : الهی غنچهٔ امید بگشای!
قسمت 2 - در حمد و ستایش : به نام آنکه نامش حرز جان‌هاست
قسمت 3 - در اثبات واجب الوجود : دلا تا کی درین کاخ مجازی
قسمت 4 - در بیان فضیلت عشق : دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
قسمت 5 - در فضایل سخن : سخن دیباچهٔ دیوان عشق است
قسمت 6 - آغاز داستان و تولد یوسف : درین نوبتگه صورت پرستی
قسمت 7 - در صفت زیبایی زلیخا : چنین گفت آن سخن‌دان سخن‌سنج
قسمت 8 - در خواب دیدن زلیخا، یوسف را : شبی خوش همچو صبح زندگانی
قسمت 9 - بیدار شدن زلیخا از خواب و نهفتن اندوه خود از پرستاران : سحر چون زاغ شب پرواز برداشت
قسمت 10 - پرسیدن دایه از حال زلیخا : خوش است از بخردان این نکته گفتن
قسمت 11 - خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار دوم : خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق
قسمت 12 - به خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار سوم : زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش
قسمت 13 - آمدن رسولان شاهان چندین کشور به خواستگاری زلیخا : زلیخا گرچه عشق آشفت حالش
قسمت 14 - رفتن رسول از سوی پدر زلیخا به جانب عزیز مصر : زلیخا داشت از دل بر جگر داغ
قسمت 15 - فرستادن پدر، زلیخا را به مصر : چو از مصر آمد آن مرد خردمند
قسمت 16 - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه : عزیز مصر چون افگند سایه
قسمت 17 - به مصر درآمدن زلیخا و نثار افشاندن مصریان بر وی : عزیز آمد به فر شهریاری
قسمت 18 - عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف : چو دل با دلبری آرام گیرد
قسمت 19 - آغاز حسدبردن برادران بر یوسف : دبیر خامه ز استاد کهن زاد
قسمت 20 - خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده می‌برند : شبی یوسف به پیش چشم یعقوب
قسمت 21 - درخواست برادران یوسف از پدر که وی را با خود به صحرا برند : حسدورزان یوسف بامدادان
قسمت 22 - به صحرا بردن برادران یوسف را و به جاه افگندنش : چو پا بر دامن صحرا نهادند
قسمت 23 - بیرون آوردن کاروانیان یوسف را از چاه و بردن به مصر : سه روز آن ماه در چه بود تا شب
قسمت 24 - دیدن زلیخا، یوسف را : زلیخا بود ازین صورت، تهی‌دل
قسمت 25 - خریدن زلیخا یوسف را به اضعاف، در حراج : چو یوسف شد به خوبی گرم‌بازار
قسمت 26 - خدمتگاری نمودن زلیخا، یوسف را : چو دولت‌گیر شد دام زلیخا
قسمت 27 - شرح دادن یوسف قصهٔ محنت راه و زحمت چاه را برای زلیخا : سخن‌پرداز این شیرین‌فسانه
قسمت 28 - تمنا کردن یوسف شبانی را : به حکم آنکه امت‌پروری را
قسمت 29 - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را و استغنا نمودن یوسف از وی : زلیخا بود یوسف را ندیده
قسمت 30 - فرستادن زلیخا، یوسف را به باغ : چمن پیرای باغ این حکایت

حمایت مالی

حمایت مالی داوطلبانه و اختیاری

ابیات برگزیده

* رازی که سر به مهر ادب بود عمرها
* آخر ز کاسه سر منصور شد بلند
شعر کامل
صائب تبریزی
* هر گل که سر از پیرهن غنچه برآرد
* برغفلت ما خنده زنان است درین باغ
شعر کامل
صائب تبریزی
* گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
* هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
شعر کامل
کمال خجندی