قسمت 6 - مرگ فیلقوس و پادشاهی اسکندر
1. چنین گفت دانشور روم و روس
2. که چون رخت بست از جهان فیلقوس
3. سکند برآمد به تخت بلند
4. صلایی به بالغدلان در فکند
5. که: «ای واقفان از معاد و معاش!
6. که هستیم با یکدگر خواجهتاش
7. سفر کرد ازین ملک، شاه شما
8. به هر نیک و بد نیکخواه شما
9. نباشد شما را ز شاهی گزیر
10. که باشد به فرمان او داروگیر
11. ندارم ز کس پایهٔ برتری،
12. که باشد مرا وایهٔ سروری
13. بجویید از بهر خود مهتری!
14. کرمپروری معدلت گستری!»
15. سکندر چو شد زین حکایت خموش
16. ز جان خموشان برآمد خروش
17. که: «شاها! سر و سرور ما تویی!
18. ز شاهان مه و مهتر ما تویی!»
19. وز آن پس به بیعت گشادند دست
20. به سر تاج، بر تخت شاهی نشست
21. زبان را به تحسین مردم گشاد
22. که:«نقد حیات از شما کم مباد!
23. امیدم چنانست از کردگار
24. کز آن گونه کز شاهیام ساخت کار،
25. ز الهام عدلم کند بهرهمند
26. نیفتد بجز عدل هیچام پسند!»
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده