کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1037

1. طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی

2. چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی

3. طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو

4. که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی

5. رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان

6. که چون زر سرخ روبنهاست عاشق را ز رخ دردی

7. دلا جز خون مزگانی نرفت از پیش یک کارت

8. درون ریش درویشی مگر پیموجب آزردی

9. گرت ئیت نه روی اوست از هر سجده در قبله

10. بگیر از سر نماز خود که در نیت خطا کردی

11. بروی زرد بنمایم نشسته خاک کویت را

12. به عقبی گر به پرسندم که از دنیا چه آوردی

13. غم و اندوه بی یاریز بیدردان نباید خوش

14. کمال اینها نرا زید که صاحب دردی و فردی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او
* تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع
* در ضمیر برگ گل خوش می‌کند پنهان گلاب
شعر کامل
حافظ
* سر پر ز شرم و بهایی مراست
* اگر بیگناهم رهایی مراست
شعر کامل
فردوسی