کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 523

1. مه نامهربان من وفاداری نمیداند

2. بر اهل دل به جز ظلم وستمکاری نمی داند

3. چو دادم دل بدست او به پای محنت افکندش

4. چه دانستم من بیدل که دلداری نمی دانند

5. به نزدیک طبیب احوال درد خویش می گفتم

6. ولى او چاره این نوع بیماری نمی داند

7. چه سود از ناله و زاری برین در داد خواهانرا

8. که سلطان حال مسکینان بازاری نمی داند

9. مراد خاطر ما نیک میداند حی اما

10. تغافل می کند زانسانه که پنداری نمی داند

11. لب و دندان چون اونی بکام چون منی اولی

12. که کسی شیرین تر از طوطی شکرخواری نمی داند

13. کمال از خلق نتوانست پوشیدن نظر بازی

14. که او رندست و چون زهاد طراری نمی داند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مرا بر هر زمین کز دیده اشک لاله گون آید
* دمد زآنجا گُل حسرت وز آن گُل بوی خون آید
شعر کامل
جامی
* عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد
* مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا
شعر کامل
مولوی
* چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
* که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
شعر کامل
حافظ