غزل شمارۀ 544
1. هر کسی در سر ازینگونه هوسها دارند
2. که چوما چشم بقین و دل دانا دارند
3. شیوه اهل صفا هیچ ندانسته هنوز
4. خویشتن را همه صوفی وش و رعنا دارند
5. قول ایشان همه این کاهل یقینیم و شناخت
6. به خدا گر سر مونی خود از ینها دارند
7. محسن نشناخته و درد ندانسته که چیست
8. هوس عشق وصال و رخ زیبا دارند
9. و غافل از دل کشی خال و خط لاله رخان
10. برگ آشفته دلی و سر سودا دارند
11. با چنین مایه پستی که خود آن طالع راست
12. در دل اندیشه آن قامت و بالا دارند
13. عارفان واقف این نکته نگشتند کمال
14. خاصه این قوم که فهم سخن ما دارند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده