غزل شمارۀ 559
1. بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد
2. عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد
3. نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید
4. بیدلی را که بر آن در همه شب زاری کرد
5. دی در آمد ز درم ناگه و از خجلت آن
6. آفتاب از سوی روزن پس دیواری کرد
7. گونه عاشق پروانه صفت شمعی شد
8. بسکه در عشق تو شبخیزی و بیداری کرد
9. دل ببرد از برم آن طره و از من ببرید
10. با همه زیر بری بین که چه طراری کرد
11. این همه جور و جفا از پی آن دید کمال
12. که ز خوبان طمع مهر و وفاداری کرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده