کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 589

1. ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور

2. دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور

3. بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم

4. به دلارام رفیقی نه حریفی منظور

5. غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید

6. غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور

7. دور دور گل و ایام نشاط است و بهار

8. چون توان بود در این وقت ز باران مهجور

9. رو به راه آر چو مردان و ز سر ساز قدم

10. ورنه حقا که تو از عقل نباشی معذور

11. منم از روح بماند از پی آن حور برفت

12. آه از این خسته چه آید بجز از عجز و قصور

13. نورم از دیده برفته ست چو یوسف برود

14. لاجرم دیده بعقوب بماند بی نور

15. ناامید از کرم حق نتوان بود کمال

16. ماه پنهان شده را هم برسد وقت ظهور

17. عاقبت عاقبت کار بخیر انجامد

18. آخر الأمر مبدل شود این غم به سرور

19. ناشناسی در سه گوساله پرستند چه سود

20. صبر کن تا برسد موسی عمران از طور


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همت طلب از باطن پیران سحرخیز
* زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد
* در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
شعر کامل
سعدی
* غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم
* دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم
شعر کامل
حافظ