کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 617

1. ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس

2. خلوت بساز خالی از زاهد موسوس

3. زاهد ز دیده تر منبر نشین و خشکی

4. پیوسته هر دو با هم گویند رطب و با بس

5. بار رهست دفتر دستار نیز بر سر

6. ما را سبق شد اینها از مفتی و مدرس

7. تا خشک و تر نسوزی منشین به دلفروزان

8. پروانه سوخت آنگه با شمع شد مجالس

9. تا خولیای وصلش افتاده در سر ما

10. همچون خیال گنج است اندر دماغ مفلس

11. زلفی چو شست داری باری بگیر عقدش

12. تا دل بری به انگشت از دست صد مهندس

13. چون گوش خود دهانت کردی کمال پر در

14. این گفته گر شنیدی سلطان ابوالفوارس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو
* سخن مردم کوته نظرم یاد آمد
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
* آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
شعر کامل
حافظ
* هر آن باغی که نخلش سر بدر بی
* مدامش باغبون خونین جگر بی
شعر کامل
باباطاهر