غزل شمارۀ 637
1. کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
2. اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش
3. رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست
4. دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش
5. کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست
6. چو نیک بود کسی در قفا نگفت بدش
7. تو صیدگبر و رها کن به دیگری که کشد
8. که زنده تر شود ار می کشی به دست خودش
9. دهان تنگ شکرخند او چنان کردند
10. پر از شکر که ز لب ها نبات می دمش
11. به پای سر عاشق آنچنان که فتاد
12. ز پا چگونه نیفتد که بخت زد لگدش
13. دل کمال بنازو کرشمه بستد و گفت
14. که باز با تو دهم لیک دل نمی دهش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده