کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 740

1. زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم

2. گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم

3. گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی

4. آن سخن زلف شکن در شکست را گفتم

5. از سخن های لطیفم ز تری آب چکد

6. هر سخن کز دل صافی بدنت را گفتم

7. ذقت دیدم و گفتم که تو سیبی و بهی

8. هرچه آمد به دهانم ذقت را گفتم

9. من به جانت که نگفتم تن تو برگ گل است

10. بلباس دگری پیرهنت را گفتم

11. دست برداشت بی سرو و به من آمین گفت

12. هر دعائی که سحر جان و تنت را گفتم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر سیب زنخدان تو چون گرد نشیند
* جانها همه با آه به یکبار برآید
شعر کامل
صائب تبریزی
* به نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفت
* برو ای خواجه که این درد به درمان نرود
شعر کامل
سعدی
* آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف
* خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من
شعر کامل
خاقانی