غزل شمارۀ 743
1. سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم
2. ز حال خود سگ کوی ترا خبر کردیم
3. میان ما و سگانت خصومتی گر بود
4. بر آستان نو دوشینه سر به سر کردیم
5. رخی که بود برابر به خاک ره ما را
6. ز کیمیای غمت کار او چو زر کردیم
7. اگرچه شمع به روی تو خیرگیها کرد
8. به بینی که بر سر جمعش چه گونه بر کردیم
9. زمشک دردسر افزاید و ز زلف تو ما
10. به بینی که بر سر جمعش چه گونه بر کردیم عجبتر آنکه مداوای دردسر کردیم
11. شب فراق ز دست غمت شکایت خویش
12. به آه صبحدم و ناله سحر کردیم
13. اگر کمال به زلف تو کرد قصه دراز
14. بیا که ما به دهان تو مختصر کردیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده