غزل شمارۀ 761
1. قراری کرده ام با شود که چون در پیش بار افتم
2. به خاک پای او بی خود بغلعلم بی قرار افتم
3. مرا گویند چون بینی ز دورش بی خبر افتی
4. دو چشمم چار شد. تا کی به آن مهوش دچار افتم
5. بدان سودا که از باغ جمال او برم بونی
6. چو زلفش گاه در گلشن گهی در لاله زار افتم
7. سرو جان گرامی چون ندارد پیش او قربی
8. چو اینها پیش او ریزم ز رویش شرمسار افتم
9. به ناوگهای صید افکن خوشا آن غمزه و مژگان
10. که هر یک در شکار افتند و من هم در شکار افتم
11. سماع تو کجا ماند به حالات من ای صوفی
12. که تو تصدأ به رقص آنی و من بی اختیار افتم
13. به ذکر و فکر اگر افتی کمال آنک تو و خلوت
14. مرا بگذار تا در فکر روی آن نگار افتم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده