غزل شمارۀ 772
1. گفت دلدارم که از هجران دلت خون می کنم
2. گفتم ار خون شد و را از دیده بیرون می کنم
3. نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس
4. گر بلا کم می کند من ناله افزون می کنم
5. گر که او شیرین شود من میشوم فرهاد او
6. گر که او لیلی شود من کار مجنون میکنم
7. گر که با ما بر سر بی مهری و کین هست چرخ
8. تکیه بر لطف و عطای ذات بی چون می کنم
9. در پی کشف حقایق با سری پرشور و شوق
10. سپر در دامان کره و دشت و هامون می کنم
11. با تلاش و کوشش اندر راه کسب علم و فضل
12. خویشتن را بی نیاز از گنج قارون میکنم
13. مار اگر افسون شد و با ورد می گوید کمال
14. اژدهای نفس را یی ورد افسون میکنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده