غزل شمارۀ 773
1. گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم بچشم
2. وآنگهی دزدیده درما مینگر گفتم بچشم
3. گفت اگر بابی نشان پای ما بر خاک راه
4. برفشان آنجا بدامنها گهر گفتم بچشم
5. گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
6. هم به مژگانت بروب آن خاک در گفتم بچشم
7. گفت اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد
8. تشنگانرا مژده از ما بر گفتم بچشم
9. گفت اگر گردد لبت خشک از دم سوزان آه
10. باز میسازش چو شمع از گربه نر گفتم بچشم
11. گفت اگر گردی شبی از روی چون ما هم جدا
12. تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم
13. گفت اگر داری خیال در وصل ماکمال
14. فر این دریا به پیما سربسر گفتم بچشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده