غزل شمارۀ 811
1. بار اشکم دید و شد بر من رحیم
2. سائلان را دوست میدارد کریم
3. بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف
4. هر دو می افتند بر بالای سیم
5. چشم مستت ترک یک لخت است لیک
6. دل به نیع نیز می سازد دو نیم
7. زان سر زلف و دهان دل خون شدست
8. حول سود چون دال پیوندد به میم
9. کس نشد از چشم و زلف مستفید
10. کاین سواد نادرست است آن سفیم
11. مشورت کردند با هم صبر و غم نیست
12. آن سفر کرد اختبار این شد مقیم
13. همدم جز به درد و غم کمال
14. خوش بود صحبت به باران قدیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده