کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 816

1. آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون

2. سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون

3. شوق بهشت و حور عین سودای آن و فکر این

4. از دله برون آمد همه دلبر نمی آید برون

5. تا رخ نپوشی کی شود از دیده اشک ما روان

6. پنهان نگشته آفتاب اختر نمی آید برون

7. نقاش چین هر صورتی کانگیخت در بتخانه ها

8. هرگز ز شرم روی او از در نمی آید برون

9. تا دل نرفتیم از همه نقشت درو پیدا نشد

10. آئینه را بی صیقلی جوهر نمی آید برون

11. گفتی برون آی از درم بنشین به خاک آستان

12. شه هر چه گوید زآن سخن چاکر نمی آید برون

13. تا تو ترانی کی روند از کوی تو دلهای ما

14. نا رانده حکمی پادشا لشکر نمی آید برون

15. از غمزه چشم خوئیت برریش دل زد نشتری

16. خونها برون آمد ولی نشتر نمی آید برون

17. چشم کمال از تلخی هجر تو شد گوهر فشان

18. بی تلخی از بحرها گوهر نمی آید برون


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتی اندر خواب گه گه روی خود بنمایمت
* این سخن بیگانه را گو، کآشنا را خواب نیست
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
* تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن
شعر کامل
صائب تبریزی
* به شب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی
* ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی
شعر کامل
فرخی سیستانی