غزل شمارۀ 817
1. آمد لب تو باز بصد نازه در سخن
2. شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن
3. حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست
4. گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن
5. دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم
6. ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن
7. با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث
8. خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن
9. از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف
10. گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن
11. عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو
12. چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن
13. وصف رخت کمال چو آورد در میان
14. گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده