غزل شمارۀ 915
1. از فرقت نو هر دم خون بارم از دو دیده
2. گر دیدنت نباشد بیزارم از دو دیده
3. چشم نمی تواند روی رقیب دیدن
4. آری همین توقع میدارم از دو دیده
5. گر نیستم به مهرت صادق چو صبح، بادا
6. همچون شفق پراز خون رخسارم از دو دیده
7. تا دیده دید رویت افتاد در بلا دل
8. افتد چنین بلاها هر بارم از دو دیده
9. بادم به دست و آتش در جان و خاک برسر
10. همواره آب حسرت می بارم از دو دیده
11. ز آندم که وقف عشقت کردم خرابه دل
12. تخم وقا و مهرت می کارم از دو دیده
13. گرچه کمال در جان درد تو کرد پنهان
14. چون آب می بخواند اسرارم از دو دیده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده