غزل شمارۀ 923
1. ای روان گرد درت اشک روان پیوسته
2. به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته
3. در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست
4. گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته
5. تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد
6. این جدا شکر تو می گوید و آن پیوسته
7. تا به تیر مژه دل صید کنی از چپ و راست
8. ز ابروان چشم تو دارد دو کمان پیوسته
9. خاک پای تو ز صد میل مرا در نظر است
10. باد آن سرمه به چشم نگران پیوسته
11. در دهان جای حدیث دگری نیست که هست
12. سخن آن لب و دندان به زبان پیوسته
13. به وصال لب او یافته تا جسته کمال
14. زندگانی چو تن گشته به جان پیوسته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده