شمارهٔ 41 - ایضا له
1. به نرد باختن اندر بلا و درد سرست
2. ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست
3. صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی
4. که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست
5. به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان
6. ازو به مال زیانست وزو به تن خطرست
7. گهی بکوبی زانو و گه بکوبی بر
8. درست گویی دست تو درّة عمرست
9. گهی بخایی لبها ز بس دریغ و فسوس
10. چنانکه گویی در زیر زخم نیشتر ست
11. هر آن حریف که با تو بباخت دشمن شد
12. وگر چه او ز همه دوستانت دوست تر ست
13. گهی بنالی و گویی اگر چنین زدمی
14. ببردمی و کنون شد که زخم من دگرست
15. گهی بگیری و گویی مگر براید نقش
16. گهی بدزدی و گویی حریف کور و کرست
17. چو بنگری همه بازیت دزدی آمد و مکر
18. چو بنگری همه گفت تو گوییا مگرست
19. بعشرت اندر کسبست و ، کسب در عشرت
20. نکو نباشد اگر حاصلش همه گهرست
21. عجبّر آنکه همی نرد را هنر دانی
22. وگرچه درّ سخن به ز نرد در نظرست
23. اسیر و عاجز چوبی و استخوان گشتن
24. به چشم آن که مرا و را خرد نه بس هنرست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده