خاقانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 308

1. ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته

2. لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته

3. مه با خیال روی تو، گم‌گشته اندر کوی تو

4. شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته

5. ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها

6. وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته

7. ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم

8. زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته

9. زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب

10. خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته

11. دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی

12. خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته

13. چون چنگ خود نوحه‌کنان مانند دف بر رخ زنان

14. وز نای حلق افغان‌کنان بانگ رباب انداخته

15. ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش

16. سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته

17. ای خوش بتو ایام ما بر دفتر تو نام ما

18. مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته

19. خاقانی دل‌سوخته با جور توست آموخته

20. در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شانه شمشاد را دست نگارین می کند
* بس که در زلف گرهگیر تو دلها خون شده است
شعر کامل
صائب تبریزی
* تن آدمی شریف است به جان آدمیت
* نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
شعر کامل
سعدی
* هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
* وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
شعر کامل
مولوی