غزل شمارهٔ 171
1. سحاب سیل فشان چشم رودبار منست
2. سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست
3. غم ار چه خون دلم میخورد مضایقه نیست
4. که اوست در همه حالی که غمگسار منست
5. هلال اگر چه به ابروی یار میماند
6. ولی نمونهئی از این تن نزار منست
7. چو اختیار من از کاینات صحبت تست
8. گمان مبر که جدائی باختیار منست
9. خیال لعل تو هر جا که میکنم منزل
10. مقیم حجرهٔ چشم گهر نگار منست
11. کنار چون کنم از آب دیده گوهر شب
12. برزوی تو تا روز در کنار منست
13. مرا ز دیده میفکن که آبروی محیط
14. ز فیض مردمک چشم در نثار منست
15. فرونشان بنم جام گرد هستی من
16. اگر غبار حریفان ز رهگذر منست
17. طمع مدار که خواجو ز یار برگردد
18. که از حیات ملول آمدن نه کار منست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده