غزل شمارهٔ 226
1. دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت
2. ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت
3. مخمور بادهٔ طرب انگیز شوق را
4. جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت
5. گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم
6. از من رمید و توسن بختم رماند و رفت
7. چون صید او شدم من مجروح خسته را
8. در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت
9. جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد
10. تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت
11. خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت
12. گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت
13. گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی
14. آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت
15. چون بنده را سعادت قربت نداد دست
16. بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت
17. برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق
18. دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده