غزل شمارهٔ 232
1. برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
2. بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ
3. بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست
4. بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
5. مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
6. که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
7. غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم
8. که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ
9. دلم ز عشق تو شد قطرهئی و آنهم خون
10. تنم ز مهر تو شد ذرهای و آنهم هیچ
11. غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد
12. دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ
13. تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم
14. ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
15. از آن دوای دل خسته در جهان تنگست
16. که نیستش بجز از پستهٔ تو مرهم هیچ
17. دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو
18. بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده