غزل شمارهٔ 411
1. یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
2. باده چشم عقل میبست و در دل میگشود
3. بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر مینشاند
4. جام می زنگ غم از آئینه جان میزدود
5. مه فرو میشد گهی کو پرده در رخ میکشید
6. صبح بر میآمد آن ساعت که او رخ مینمود
7. کافر گردنکشش بازار ایمان میشکست
8. جادوی مردم فریبش هوش مستان میربود
9. از عذارش پرده گلبرگ و نسرین میدرید
10. وز جمالش آبروی ماه و پروین میفزود
11. همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
12. از رخ و زلفش سخن میچید و سنبل میدرود
13. گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد
14. ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود
15. چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست
16. چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود
17. گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو
18. گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده