غزل شمارهٔ 431
1. ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود
2. دلربا میآیدم در چشم و دلبر میرود
3. بامدادان کان مه از خرگاه میآید برون
4. ز آتش رخسارش آب چشمهٔ خور میرود
5. من بتلخی جان شیرین میدهم فرهادوار
6. وز لب شیرین جانان آب شکر میرود
7. آتشی در سینه دارم کز درون سوزناک
8. دمبدم چون شمع مجلس دودم از سر میرود
9. گر بدامن اشک در پایم گهر ریزی کند
10. جای آن باشد چرا کو بر سر زر میرود
11. تیره میگردد سحرگه دیدهٔ سیارگان
12. بسکه دود آه من در چشم اختر میرود
13. میرود خونم ز چشم خونفشان تدبیر چیست
14. زانکه هر ساعت که میآید فزونتر میرود
15. چنگ را بینم که هنگام صبوح از درد من
16. میکند فریاد و خون از چشم ساغر میرود
17. ای بهشتی پیکر از فردوس میآئی مگر
18. کز عقیق جانفزایت آب کوثر میرود
19. گر دل و دین در سر زلف تو کردم دور نیست
20. رختمؤمندر سر تشویش کافر میرود
21. چون دبیر از حال خواجو میکند رمزی بیان
22. خون چشمم چون قلم بر روی دفتر میرود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده