خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 554

1. اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش

2. وگر او کمر نبندد نظرست در میانش

3. من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند

4. مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش

5. برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان

6. که به آستین غبارم نرود ز آستانش

7. چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان

8. بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش

9. اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد

10. چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش

11. بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش

12. چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش

13. به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی

14. صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش

15. بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم

16. که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش

17. غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن

18. نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش

19. بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی

20. که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش

21. چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو

22. دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
* به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
شعر کامل
حافظ
* بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
* بلک آتش در همه آفاق زد
شعر کامل
مولوی
* درونت حرص نگذارد که زر بر دوستان پاشی
* شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد
شعر کامل
سعدی