خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 556

1. بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش

2. جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش

3. زان نادرهٔ دور زمان هر که خبر یافت

4. نبود خبر از حادثهٔ دور زمانش

5. بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند

6. او باد گران و من مسکین نگرانش

7. بلبل نبود در چمنش برگ و نوائی

8. چون گلبن خندان ببرد باد خزانش

9. سر وار ز لب چشمه برآید چو درآید

10. بر چشم کنم جای سهی سرو روانش

11. عقل ار منصور شودش طلعت لیلی

12. مجنون شود از سلسلهٔ مشک فشانش

13. کی شرح دهد خامه حدیث دل ریشم

14. زینگونه که خون می‌رود از تیغ زبانش

15. گو از سرمیدان بلا خیمه برون زن

16. عاشق که تحمل نبود تیغ و سنانش

17. نقاش چو در نقش دلارای تو بیند

18. واله شود و خامه درافتد ز بنانش

19. هر خسته که جان پیش سنان توسپر ساخت

20. هم زخم سنان تو کند مرهم جانش

21. خواجو چو تصور کند آن جان جهان را

22. دیگر متصورنشود جان و جهانش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
* در میان این و آن فرصت شمار امروز را
شعر کامل
سعدی
* چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
* که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
شعر کامل
سعدی
* شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
* با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
شعر کامل
سنایی