غزل شمارهٔ 575
1. شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق
2. که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق
3. برون ز خامه که او هم زبان بود ما را
4. که دستگیر تواند شد از سر اشفاق
5. ترا بقتل احبا مواخذت نکنند
6. مگر بخون شهیدان ضرب تیغ فراق
7. کجا رسد بکمندت که لاشهئی که مراست
8. اگر چه برق شود کی رسد بگرد فراق
9. درآن زمان که بود قالبم عظام رمیم
10. کنند نفحهٔ عشقت ز خاکم استنشاق
11. بتلخی ار چه بشد خسرو از جهان او را
12. حلاوت لب شیرین نمیرود ز مذاق
13. تو آفتاب بلندی ولی برون ز زوال
14. تو ماه مهر فروزی ولی بری ز محاق
15. دلم ز بهر چه با طره تو بندد عهد
16. که هندواست و بیک موی بشکند میثاق
17. کسی که سرور جادوگران بود پیوست
18. بود چو ابروی شوخت بچشم بندی طاق
19. ترا که این همه قول مخالفست رواست
20. که یاد مینکنی هیچ نوبت از عشاق
21. نوازشی بکن از اصفهان که گشت روان
22. از آب دیده ما زنده رود سوی عراق
23. کمال رتبت خواجو همین قدر کافیست
24. که هست بندهئی از بندگان بواسحق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده