خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 745

1. بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

2. ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

3. قلم پوشیده می‌رانم که اسرارم نهان ماند

4. اگر چه آتش سوزان به نی نتوان نهان کردن

5. مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

6. چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن

7. مگو از دنیی و عقبی اگر در راه عشق آئی

8. که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردن

9. ورع یکسو نهد صوفی چو با مستان در آمیزد

10. بحکم آنکه ممکن نیست پیش آتش افسردن

11. مراد از زندگانی چیست روی دلبران دیدن

12. حیات جاودانی چیست پیش دوستان بودن

13. اگر لیلی طمع بودش که حسنش جاودان ماند

14. دل مجروح مجنون را نمی‌بایستش آزردن

15. هواداران بسی هستند خورشید درخشانرا

16. ولیکن ذره را زیبد طریق مهر پروردن

17. نگفتی بارها خواجو که سر در پایش اندازم

18. ادا کن گر سری داری که آن فرضیست برگردن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود
* خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر
* چشم دارم به همین درد گرفتار شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
* چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شعر کامل
حافظ