غزل شمارهٔ 754
1. ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن
2. وز بهر من دلشده عزم سفری کن
3. چون بلبل سودازده راه چمنی گیر
4. چون طوطی شوریده هوای شکری کن
5. فرهاد صفت روی بصحرا نه و چون سیل
6. از کوه برآور سر و یاد کمری کن
7. چون کار تو در هر طرفی مشک فروشیست
8. با قافله چین بخراسان گذری کن
9. شب در شکن سنبل یارم بسر آور
10. وانگه چو ببینی مه رویش سحری کن
11. برکش علم از پای سهی سرو روانش
12. وز دور در آن منظر زیبا نظری کن
13. احوال دل ریش گدا پیش شهی گوی
14. تقریر شب تیرهٔ ما با قمری کن
15. هر چند که دانم که مرا روی بهی نیست
16. لطفی بکن و کار مرا به بتری کن
17. گر دست دهد آن مه بی مهر و وفا را
18. از حال دل خستهٔ خواجو خبری کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده