خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 810

1. چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده

2. وانگه کمینه خادم او عنبر آمده

3. چشمت به ساحری شده در شهر روشناس

4. زلفت به دلبری ز جهان بر سر آمده

5. ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان

6. و آب حیات در دهن ساغر آمده

7. ای سرو سیمتن ز کجا می‌رسی چنین

8. دستی بساق بر زده و خوش برآمده

9. من همچو جام باده و شمع سحرگهی

10. هر دم ز دست رفته و از پا درآمده

11. هر شب به مهر روی جهانتابت از فلک

12. در چشم هجر دیدهٔ من اختر آمده

13. بیرون ز طرهٔ تو شبی کس نشان نداد

14. بر خور فکنده سایه و بس در خور آمده

15. از سهم نوک ناوک خونریز غمزه‌ات

16. مو بر وجود من چو سر نشتر آمده

17. بی چشم نیم خواب و بنا گوش چون خورت

18. خواجو ز خواب فارغ و سیر از خور آمده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* می‌سوزم و می‌سازم از آن روی که چون عود
* کار من دلسوخته از سوز بسازست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* تو صبح عالم افروزی و من شمع سحرگاهم
* گریبان باز کن تا بی تأمل جان برافشانم
شعر کامل
صائب تبریزی
* دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو را
* وز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را
شعر کامل
فروغی بسطامی