غزل شمارهٔ 842
1. کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی
2. گهی فریاد خوان گشتی گهم فریاد رس بودی
3. از آن ترسم که صیادی بمکرش صید گرداند
4. که او پرواز نتواند که دائم در قفس بودی
5. نمیدانم که بر برج که امشب آشیان دارد
6. بدام آوردمی او را مرا گر زانکه کس بودی
7. چنان سرمست میگشتم ز آوازش که در شبها
8. که یاد آوری از شحنه کرا بیم از عسس بودی
9. چه مرغی بلبل آوازی چه بلبل باز پروازی
10. که این عنقای زرین بال پیشش چون مگس بودی
11. بگویم روشنت ماهی سریر حسن را شاهی
12. که سرو ار راست میخواهی بر بالاش خس بودی
13. بجان گر دسترس بودی اسیر قید محنت را
14. روان در پای شبرنگش فشاندن یکنفس بودی
15. درین وادی چه به بودی ز آه و ناله و زاری
16. اگر خورشید هودج را غم از بانگ جرس بودی
17. گلندامی طلب خواجو که در خلوتگه رامین
18. اگر هرگز نبودی گل جمال ویس بس بودی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده