خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 841

1. چه کرده‌ام که به یک بارم از نظر بفکندی

2. نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی

3. کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی

4. کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی

5. اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی

6. و گر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی

7. چو آیمت که ببینم مرا ز کوی برانی

8. چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی

9. توقعست که از بنده سایه باز نگیری

10. ولی ترا چه غم از ذره کافتاب بلندی

11. پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند

12. تو خستگی چه شناسی که بر فراز سمندی

13. از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی

14. وزان موافق مائی که ما نیم و تو قندی

15. بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را

16. تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی

17. ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی

18. تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
* حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
شعر کامل
حافظ
* دل گم کرده در این شهر نه من می‌جویم
* هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست
شعر کامل
سعدی
* چندین هزار شیشه دل را به سنگ زد
* افسانه ای است این که دل یار نازک است
شعر کامل
صائب تبریزی