غزل شمارهٔ 850
1. آب رخ ما بری و باد شماری
2. خون دل ما خوری و باک نداری
3. دست نگارین بروی ما چه فشانی
4. ساعد سیمین بخون ما چه نگاری
5. دل بسر زلف دلکش تو سپردیم
6. گر چه تو با هیچ خسته دل نسپاری
7. اینهمه دلها بری ز دست ولیکن
8. خاطر دلدادهئی بدست نیاری
9. چند کنی خواریم چو جان عزیزی
10. شرط عزیزان نباشد اینهمه خواری
11. گر چه اسیر تو در شمار نیاید
12. هیچکسی را بهیچ کس نشماری
13. بر سر ره کشتگان تیغ جفا را
14. بگذری و در میان خون بگذاری
15. این نه طریق محبتست و مودت
16. وین نبود شرط دوستدای و یاری
17. دمبدم از فرقت تو دیدهٔ خواجو
18. سیل براند بسان ابر بهاری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده