خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 857

1. چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی

2. دو چشم من همه با آب می‌کند بازی

3. چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست

4. چرا بگوشهٔ محراب می‌کند بازی

5. ببین که آهوی روباه باز صیادت

6. چگونه با دل اصحاب می‌کند بازی

7. چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست

8. که با سرشک چو عناب می‌کند بازی

9. ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد

10. کسی که بر سر سنجاب می‌کند بازی

11. بیا که زلف رسن باز هندو آسایت

12. شبی دراز بمهتاب می‌کند بازی

13. دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر

14. بدان کمند رسن تاب می‌کند بازی

15. تفرجیست که شب باز طره‌ات همه شب

16. بنور شمع جهانتاب می‌کند بازی

17. عجب ز مردم بحرین دیده‌ات خواجو

18. که در میانهٔ غرقاب می‌کند بازی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بزد گردن غم به شمشیر داد
* نیامد همی بر دل از مرگ یاد
شعر کامل
فردوسی
* دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود
* چون حباب از خود کند قالب تهی دریا شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* جهان چون گذاری همی بگذرد
* خردمند مردم چرا غم خورد
شعر کامل
فردوسی