غزل شمارهٔ 908
1. مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
2. وز جام باده کام دل بیقرار جوی
3. اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست
4. با دوستان نشین و می خوشگوار جوی
5. گر وصل یار سرو قدت دست میدهد
6. چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی
7. فصل بهار باده گلبوی لاله گون
8. در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی
9. از باغ پرس قصه بتخانهٔ بهار
10. و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی
11. ای دل مجوی نافهٔ مشکل ختا ولیک
12. در ناف شب دو سلسلهٔ مشکبار جوی
13. خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین
14. یا از میان موی میانان کنار جوی
15. خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی
16. در باز ملک کسری و مهر نگار جوی
17. بعد از هزار سال که خاکم شود غبار
18. بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی
19. هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم
20. گردد روان ز چشمهٔ چشمم هزار جوی
21. خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک
22. خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده