شمارهٔ 12 - مدح سلطان مسعود
1. نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب
2. توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب
3. همی نخسبم شبها و چون تواند خفت
4. کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب
5. همه بکردم هر حیلتی که دانستم
6. مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب
7. ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ
8. نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب
9. بدیع و نغز برآراسته است چهره او
10. به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب
11. چو آب و آتش راند سخن به صلح و به جنگ
12. چگونه گنجدش اندر دو شکر آتش و آب
13. نبست صورت ما به جمال صورت او
14. نشد پدید که گردد مصور آتش و آب
15. نکرد یاد من و یادگار داد مرا
16. خیال آن صنم ماه منظر آتش و آب
17. برفت یارم و من ماندم و برفت و بماند
18. ز رنج در دل و از درد در بر آتش و آب
19. بسا شبا که در او رشک برد و رنگ آورد
20. ز گونه می و از لون ساغر آتش و آب
21. نشستم و ز دل و چشم خویش بنشاندم
22. به وصل آن بت دلجوی دلبر آتش و آب
23. بسا فراوان روزا که از سراب و سموم
24. گرفت روی همه دشت یکسر آتش و آب
25. بخواست جست ز من عقل و هوش چو در من جست
26. ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب
27. در آب و آتش راندم همی و گشت مرا
28. به مدح شاه چو دیبای ششتر آتش و آب
29. علاء دولت مسعود کار و نهیش را
30. مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب
31. سپهر قوت شاهی که سهم و صولت او
32. همی فشاند بر چرخ و اختر و آتش و آب
33. زدوده تیغش بارید بر نواحی کفر
34. چو تیغ حیدر بر حصن خیبر آتش و آب
35. نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
36. نبست هرگز راه سکندر آتش و آب
37. چو خاک میدان گیرد ز باد حمله سخت
38. به زخم صاعقه انگیز خنجر آتش و آب
39. ز باد خاک در آمیخته برون نگرد
40. سوار جنگی بیند برابر آتش و آب
41. سبک زبانه زد ناگه و ستونه کند
42. ز تیغ و نیزه سلطان صفدر آتش و آب
43. به دست گوهربارش در آب و آتش رزم
44. کشیده گوهرداری به گوهر آتش و آب
45. شرار موجش باشد بر آسمان و زمین
46. که درد و حدش گشتست مضمر آتش و آب
47. نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
48. در آن تناور کوه تکاور آتش و آب
49. به حمله بندد بر شور و فتنه راه گذر
50. به تیغ بارد بر درع و مغفر آتش و آب
51. چو مار افعی بر خویشتن همی پیچید
52. ز بیم ضربت آن مار پیکر آتش و آب
53. شها چو آید دریای کینه تو به جوش
54. ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب
55. ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
56. بخیزد از دل و چشم غضنفر آتش و آب
57. اگر به خشم نهیب تو بر جهان نگرد
58. شود مسلط بر هفت کشور آتش و آب
59. ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
60. بلی دگر نه بماندندی ابتر آتش و آب
61. به طوع خدمت شمشیر و حربه تو کنند
62. اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب
63. چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
64. روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب
65. اگر کژ افتد رهبر ز راه درماند
66. شوند پیش سپاه تو رهبر آتش و آب
67. تو را به هر جا فرمان برند و مأمورند
68. اگر چه دارند اقدام منکر آتش و آب
69. مثل ز باختر و خاور ار بجوییشان
70. دوند پست کنان کوه و کر در آتش و آب
71. وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ
72. بر او تگ آرند از روزن و در آتش و آب
73. اگر به ضد تو شاهی رسد به افسر و تخت
74. کنندش زیر و زبر تخت و افسر آتش و آب
75. وگر بنام عدوی تو هیچ خطبه کنند
76. ز چپ و راست درافتد به منبر آتش و آب
77. وگر ز خدمت تو سرکشی بتابد سر
78. ز هر سوییش درآید چو چنبر آتش و آب
79. تبارک الله سلطان امر و نهی تو را
80. چگونه تابع و رامند بنگر آتش و آب
81. به چین و روم گذر کرد هیبت تو گرفت
82. دماغ و دیده فغفور و قیصر آتش و آب
83. بر آن سپه که کشد دشمن تو حمله برند
84. ز شرق باختر و حد خاور آتش و آب
85. در آب و آتش چون بنگریست حشمت تو
86. به چشمش آمد سست و محقر آتش و آب
87. ز مهر و کین تو روزی دو نکته بستیدند
88. ز لفظ نظم نکردند باور آتش و آب
89. خیال خشم تو ناگاه خویشتن بنمود
90. فتاد لرزه چو دیوانگان بر آتش و آب
91. ز رفعت کله و بأس سطوت تو کنند
92. اگر برند خصومت به داور آتش و آب
93. ز اوج قدر تو دیدست پستی اختر و چرخ
94. ز حد تیغ تو بر دست کیفر آتش و آب
95. به ساق عزم تو و کعب حزم تو نرسد
96. اگر بگیرد تا قلب و محور آتش و آب
97. نسیم خلق تو بر آب و آتش ار بوزد
98. چو مشک و عنبر گردد معطر آتش و آب
99. شگفت نیست که از رای عدل گستر تو
100. شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب
101. تو کامران ملکی و به نام تو ملکی است
102. که درگهش را بنده است و چاکر آتش و آب
103. به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو
104. ز پادشاهان این دو معمر آتش و آب
105. تو آن توانگر جاهی که عور و درویشند
106. به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب
107. اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی
108. به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب
109. همیشه تا به جهان هست عالی و سافل
110. به امر مقضی و حکم مقدر آتش و آب
111. به گرد گوی هوا و به گرد گوی زمین
112. محیط گشته دو گوی مدور آتش و آب
113. به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
114. تو را به طبع مطیع مسخر آتش و آب
115. بدیع مدحی گفتم بدان نهاد که هست
116. ز لفظ و معنی آن نقش و دفتر آتش و آب
117. شنیده ام که کمالی قصیده ای گفته است
118. همه بناء ردیفش چندین در آتش و آب
119. به شعر لفظ مکرر نگرددم لیکن
120. ردیف بود و از آن شد مکرر آتش و آب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده