مسعود سعد سلمان_دیوانقصیده ها (فهرست)

شمارهٔ 13 - هم در ثنای او

1. ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب

2. اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

3. چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت

4. از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

5. گرفت از آب صفاور بود از آتش نور

6. چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب

7. کند چو آتش و آب آب و آتش اندر زخم

8. اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب

9. در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام

10. برون نیامد جز کامکار از آتش و آب

11. همی قرار نیابد چو آب و آتش از آن

12. که هست گوهر آن بی قرار از آتش و آب

13. به زخم گرم کند سرد شخص دشمن از آنک

14. مرکبست چو طبع بهار از آتش و آب

15. در آب و آتش نیرنگ ها نماید صعب

16. چو ساحران به کف شهریار از آتش و آب

17. سر سلاطین مسعود کآفرید و سرشت

18. شکوه هیبت او کردگار از آتش و آب

19. علاء دولت و دین خسروی که حشمت او

20. ستد به قوت عدل اقتدار از آتش و آب

21. به پیش گنجش مفلس بود جهان غنی

22. اگر چه باشد پیشش بسیار از آتش و آب

23. هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی

24. کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب

25. شکوه او به امارت اگر درآرد سر

26. بودش رای زن و کاردار از آتش و آب

27. خیال جان بداندیش چون بر او گذرد

28. به پیشش آرد نزل و نزار از آتش و آب

29. وگر شوند به بیداری آب و آتش مست

30. برد مهابت دادش خمار از آتش و آب

31. ز گرم و سرد جهان رأی او برون آمد

32. زدوده ذات چو زر عیار از آتش و آب

33. خدایگانا در موقف مظالم تو

34. کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب

35. صلابت تو نگردد ضعیف از آفت و شور

36. سیاست تو نگردد فگار از آتش و آب

37. عزیمت تو دو رگ دارد از شتاب و درنگ

38. چنانکه داشت دو رنگ ذوالفقار از آتش و آب

39. مثال حزم تو را دست و پای از آهن و سنگ

40. لباس عزم تو را پود و تار از آتش و آب

41. ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر جهان

42. توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب

43. به بزم و رزم تو شاید که زاید و خیزد

44. ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب

45. به جان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت

46. که یافتست به جان زینهار از آتش و آب

47. چو رزمگه راتف و سرشگ حمله و خوی

48. کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب

49. به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل

50. دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب

51. مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد

52. دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب

53. چو آب و آتش درهم جهند خوف و رجا

54. چو دود ابر برآید سوار از آتش و آب

55. تو حمله آری چو آب و آتش از چپ و راست

56. به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب

57. نه آب گیرد موج نه آتش آرد جوش

58. چو تو برون گذری بادوار از آتش و آب

59. خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد

60. چه باک داری در کارزار آتش و آب

61. زمین و که را پیرار لشگر تو به هند

62. کشید و بست بساط و ازار از آتش و آب

63. نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال

64. که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب

65. به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال

66. گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب

67. چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست

68. نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب

69. همی گذشتند اندر مصاف هایل تو

70. یلان چون سپر جان سپار از آتش و آب

71. ندید ملتی سودی ز باد پیمودن

72. نیافت نیز ره آن خاکسار از آتش و آب

73. بماند عاجز و حیران که شد زمین و هوا

74. به چشمش اندر چون قیر و قار از آتش و آب

75. سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش

76. به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب

77. به پیل و مال تو امسال ازو مشو راضی

78. هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب

79. فدای جان و تنش کرد پیل و مال چو دید

80. چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب

81. به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشگر

82. نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب

83. مدان گر آب در آتش قرار خواهد جست

84. برهمن است و نجوید قرار از آتش و آب

85. طریق برهمنان دیده ای که چون باشد

86. زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب

87. در آب و آتش جان و روان دهند به طبع

88. بلی کنند همه افتخار از آتش و آب

89. چو شیر و مار برو زن سپه به رویش آر

90. به چنگ شیر و به دندان مار از آتش و آب

91. چو همتت همه غزو است و مانعی نبود

92. وگر چو موج زند رهگذار از آتش و آب

93. نه دیر زود شود همچو بقعه قنوج

94. بنای بتکده قندهار از آتش و آب

95. بر آب و آتش حکم تو جایز و جاریست

96. سپاه را مددکاری آر از آتش و آب

97. تو را چو آب و چو آتش مطیع و منقادند

98. چو شد سپاهی دیگر بدار از آتش و آب

99. زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ

100. بود سپاه تو را دستیار از آتش و آب

101. تو را به میمنه و میسره روان گردد

102. دو خیل دل شکر جانشکار از آتش و آب

103. بکش به گرد معادی دین سکندر وار

104. بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب

105. که دشمن تو چو برگشت ره فرو بندد

106. برو چو کوه یمین و یسار از آتش و آب

107. چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج

108. دو صف طرازد هر مرغزار از آتش و آب

109. بر آن سپاه که بدخواه دولت تو بود

110. برند حیله حباب و شرار از آتش و آب

111. زدم ز دانش رائی و گر نخواهی تو

112. نکو برآیدت این شغل و کار از آتش و آب

113. ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد

114. که داشته است همه ساله عار از آتش و آب

115. نگنجد اندر طبعش که هیچ وقت او را

116. به هیچ کار بود پیشکار از آتش و آب

117. تو معجز ملکانی و هست رای تو را

118. به ملک معجزه بی شمار از آتش و آب

119. اگر گسسته شود مهرت از مدار فلک

120. شود گسسته فلک را مدار از آتش و آب

121. وگر گذاری ناگه بر آب و آتش تیغ

122. چه ناله ها شنوی زارزار از آتش و آب

123. تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم

124. خلد عدوی تو را خارخار از آتش و آب

125. خدای خط تو صد ساله ملک داد آن روز

126. که جوش کرد همه شابهار از آتش و آب

127. عقار خواه خوش لعل جام با ممزوج

128. که سست گردد طبع عقار از آتش و آب

129. ز می گساری مه پیکری که گویی هست

130. بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب

131. همیشه تا به جهان اقتضای طبع آن است

132. که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب

133. بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم

134. مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب

135. نتیجه ای است ز طبع این قصیده اندر وی

136. لطیف معنی یابی هزار آتش و آب

137. چو آب و آتش گیتی نماند ای عجبی

138. بماند خواهد این یادگار از آتش و آب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
* گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
شعر کامل
حافظ
* نمی دانند اهل غفلت انجام شراب آخر
* به آتش می رود این غافلان از راه آب آخر
شعر کامل
صائب تبریزی
* ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
* از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
شعر کامل
حافظ