شمارهٔ 13 - هم در ثنای او
1. ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب
2. اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب
3. چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت
4. از آن که بودش پروردگار از آتش و آب
5. گرفت از آب صفاور بود از آتش نور
6. چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب
7. کند چو آتش و آب آب و آتش اندر زخم
8. اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب
9. در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام
10. برون نیامد جز کامکار از آتش و آب
11. همی قرار نیابد چو آب و آتش از آن
12. که هست گوهر آن بی قرار از آتش و آب
13. به زخم گرم کند سرد شخص دشمن از آنک
14. مرکبست چو طبع بهار از آتش و آب
15. در آب و آتش نیرنگ ها نماید صعب
16. چو ساحران به کف شهریار از آتش و آب
17. سر سلاطین مسعود کآفرید و سرشت
18. شکوه هیبت او کردگار از آتش و آب
19. علاء دولت و دین خسروی که حشمت او
20. ستد به قوت عدل اقتدار از آتش و آب
21. به پیش گنجش مفلس بود جهان غنی
22. اگر چه باشد پیشش بسیار از آتش و آب
23. هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی
24. کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب
25. شکوه او به امارت اگر درآرد سر
26. بودش رای زن و کاردار از آتش و آب
27. خیال جان بداندیش چون بر او گذرد
28. به پیشش آرد نزل و نزار از آتش و آب
29. وگر شوند به بیداری آب و آتش مست
30. برد مهابت دادش خمار از آتش و آب
31. ز گرم و سرد جهان رأی او برون آمد
32. زدوده ذات چو زر عیار از آتش و آب
33. خدایگانا در موقف مظالم تو
34. کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب
35. صلابت تو نگردد ضعیف از آفت و شور
36. سیاست تو نگردد فگار از آتش و آب
37. عزیمت تو دو رگ دارد از شتاب و درنگ
38. چنانکه داشت دو رنگ ذوالفقار از آتش و آب
39. مثال حزم تو را دست و پای از آهن و سنگ
40. لباس عزم تو را پود و تار از آتش و آب
41. ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر جهان
42. توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب
43. به بزم و رزم تو شاید که زاید و خیزد
44. ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب
45. به جان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت
46. که یافتست به جان زینهار از آتش و آب
47. چو رزمگه راتف و سرشگ حمله و خوی
48. کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب
49. به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل
50. دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب
51. مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد
52. دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب
53. چو آب و آتش درهم جهند خوف و رجا
54. چو دود ابر برآید سوار از آتش و آب
55. تو حمله آری چو آب و آتش از چپ و راست
56. به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب
57. نه آب گیرد موج نه آتش آرد جوش
58. چو تو برون گذری بادوار از آتش و آب
59. خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد
60. چه باک داری در کارزار آتش و آب
61. زمین و که را پیرار لشگر تو به هند
62. کشید و بست بساط و ازار از آتش و آب
63. نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال
64. که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب
65. به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال
66. گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب
67. چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست
68. نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب
69. همی گذشتند اندر مصاف هایل تو
70. یلان چون سپر جان سپار از آتش و آب
71. ندید ملتی سودی ز باد پیمودن
72. نیافت نیز ره آن خاکسار از آتش و آب
73. بماند عاجز و حیران که شد زمین و هوا
74. به چشمش اندر چون قیر و قار از آتش و آب
75. سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش
76. به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب
77. به پیل و مال تو امسال ازو مشو راضی
78. هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب
79. فدای جان و تنش کرد پیل و مال چو دید
80. چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب
81. به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشگر
82. نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب
83. مدان گر آب در آتش قرار خواهد جست
84. برهمن است و نجوید قرار از آتش و آب
85. طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
86. زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب
87. در آب و آتش جان و روان دهند به طبع
88. بلی کنند همه افتخار از آتش و آب
89. چو شیر و مار برو زن سپه به رویش آر
90. به چنگ شیر و به دندان مار از آتش و آب
91. چو همتت همه غزو است و مانعی نبود
92. وگر چو موج زند رهگذار از آتش و آب
93. نه دیر زود شود همچو بقعه قنوج
94. بنای بتکده قندهار از آتش و آب
95. بر آب و آتش حکم تو جایز و جاریست
96. سپاه را مددکاری آر از آتش و آب
97. تو را چو آب و چو آتش مطیع و منقادند
98. چو شد سپاهی دیگر بدار از آتش و آب
99. زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ
100. بود سپاه تو را دستیار از آتش و آب
101. تو را به میمنه و میسره روان گردد
102. دو خیل دل شکر جانشکار از آتش و آب
103. بکش به گرد معادی دین سکندر وار
104. بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب
105. که دشمن تو چو برگشت ره فرو بندد
106. برو چو کوه یمین و یسار از آتش و آب
107. چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج
108. دو صف طرازد هر مرغزار از آتش و آب
109. بر آن سپاه که بدخواه دولت تو بود
110. برند حیله حباب و شرار از آتش و آب
111. زدم ز دانش رائی و گر نخواهی تو
112. نکو برآیدت این شغل و کار از آتش و آب
113. ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
114. که داشته است همه ساله عار از آتش و آب
115. نگنجد اندر طبعش که هیچ وقت او را
116. به هیچ کار بود پیشکار از آتش و آب
117. تو معجز ملکانی و هست رای تو را
118. به ملک معجزه بی شمار از آتش و آب
119. اگر گسسته شود مهرت از مدار فلک
120. شود گسسته فلک را مدار از آتش و آب
121. وگر گذاری ناگه بر آب و آتش تیغ
122. چه ناله ها شنوی زارزار از آتش و آب
123. تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم
124. خلد عدوی تو را خارخار از آتش و آب
125. خدای خط تو صد ساله ملک داد آن روز
126. که جوش کرد همه شابهار از آتش و آب
127. عقار خواه خوش لعل جام با ممزوج
128. که سست گردد طبع عقار از آتش و آب
129. ز می گساری مه پیکری که گویی هست
130. بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب
131. همیشه تا به جهان اقتضای طبع آن است
132. که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب
133. بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم
134. مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب
135. نتیجه ای است ز طبع این قصیده اندر وی
136. لطیف معنی یابی هزار آتش و آب
137. چو آب و آتش گیتی نماند ای عجبی
138. بماند خواهد این یادگار از آتش و آب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده