محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 189

1. اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد

2. بود خار وجودم از ره او زود برگیرد

3. به جانان می‌نویسم شرح سوز خویش و می‌ترسم

4. کز آتشناکی مصمون زبان خامه درگیرد

5. بس است ای فتنه آن سر فتنه بهر کشتن مردم

6. به جلاد اجل گو تا پی کار دگر گیرد

7. طبیبم نیز رویش دید و خصمم گشت می‌ترسم

8. که بر مرگم رگ جان بعد ازین خصمانه‌تر گیرد

9. چو آمیزد حیا با آه آتشبار من شبها

10. به جای سبزه و شبنم جهان را در سپر گیرد

11. اگر فصاد بگشاید بیمار عشقت را

12. ز خون گرمش آتش از زبان نیشتر گیرد

13. به چشم کم مبین ملک جنون را کاندرین کشور

14. گدا باشد که باج از خسروان بحر و برگیرد

15. نماند بر زمین جنبنده از بیداد گوناگون

16. اگر یک لحظه گردون خوی آن بیدادگر گیرد

17. اگر همرنگ مائی محتشم در بزم عشق او

18. ز جان برگیرد دل تا صحبت ما و تو درگیرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیاده ندیدی که جنگ آورد
* سر سرکشان زیر سنگ آورد
شعر کامل
فردوسی
* فارغی از قدر جوانی که چیست
* تا نشوی پیر ندانی که چیست
شعر کامل
نظامی
* به روی تازه نتوان پرده پوش فقر گردیدن
* که آتش عاقبت از دست خالی در چنار افتد
شعر کامل
صائب تبریزی