محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 191

1. چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد

2. که دست حسن ویش صد طپانچه بر رو زد

3. بر این شکار به صد اهتمام اگرچه کشید

4. شکار بیشه دیگر کمان ولی او زد

5. درین سراچه چو جای دو پادشاه نبود

6. یکی برفت و سراپرده را به یک سو زد

7. ز سیر دل ره او بست تیر دلدوزی

8. که این نهفته از آن گوشه‌های ابرو زد

9. ز سحر قوم خبر داد معجز موسی

10. زمانه نقش کزان هر دو چشم جادو زد

11. ز ناز تا بتوان سنگ در ترازو نه

12. که عشق حسن تو را برد و برتر ازو زد

13. تو عذر دلبر نو محتشم بخواه که یار

14. به تازگی ره یاران ز قد دلجو زد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* توشهٔ بخل میندوز که دو دست و غبار
* سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد
شعر کامل
پروین اعتصامی
* رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
* کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
شعر کامل
حافظ
* خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
* بیدا را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
شعر کامل
فرخی سیستانی