محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 321

1. آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

2. حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس

3. نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز

4. از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس

5. چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق

6. گر توان حرفی ز درد ناتوان خود بپرس

7. من نمی‌گویم بپرس از دیگران احوال من

8. از دل بی‌اعتقاد بدگمان خود بپرس

9. شرح آن زاری که من بر آستانت می‌کنم

10. از کسی دیگر مپرس از پاسبان خود بپرس

11. یا مپرس احوال من جائیکه باشد مدعی

12. یا به تغییر زبان از هم زبان خود بپرس

13. محتشم بر آستانت از سگی خود کم نبود

14. حالش آخر از سگان آستان خود بپرس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
* جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
شعر کامل
حافظ
* راه هفتاد و دو ملت می شود اینجا یکی
* زینهار ای طالب حق از در دل نگذری
شعر کامل
صائب تبریزی
* کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
* بازآمدی که دیده مشتاق بر درست
شعر کامل
سعدی