غزل شمارهٔ 437
1. ز دستت جیب گل پیراهنانرا چاک میبینم
2. به راهت فرق زرین افسران را خاک میبینم
3. نیند این بولاهوس طبعان الایش گزین عاشق
4. منم عاشق که رویت را به چشم پاک میبینم
5. سبک جولان بتی قصد سر این بینا دارد
6. که از سرهای شاهانش گران فتراک میبینم
7. جمالش ذره در صورت قالب نمیگنجد
8. به آن عنوانکه من ز آئینهٔ ادراک میبینم
9. تصور میکنم کاب لطافت میچکد زان رخ
10. زبس کز نشاء حسنش طراوتناک میبینم
11. اجل مشکل که یابد نوبت آن دو عهدان قاتل
12. که در کار خودش بس چست و پر چالاک میبینم
13. تو دست خود زقتل محتشم دارای اجل کوته
14. که آن فتح از در شمشیر آن بیاک میبینم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده