محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 519

1. رساند جان به لبم روزگار فرقت تو

2. بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو

3. تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست

4. که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو

5. شبی به صفحهٔ دل می‌نگارم از وسواس

6. هزار بار به کلک خیال صورت تو

7. تو آن ستارهٔ مسعود پرتوی که به است

8. ز استقامت دیگر نجوم رجعت تو

9. شود مقابلهٔ کوه و کاه اگر سنجد

10. محبت من مهجور با محبت تو

11. بلند تا نشود در غمت حکایت من

12. نهفته با دل خود می‌کنم شکایت تو

13. به طبع خویشت ازین بیش چون گذارم باز

14. که اقتضای جفا می‌کند طبیعت تو

15. به دوستی که سر خامه‌ای رسان به مداد

16. ز دوستان چو رسد نامه‌ای به حضرت تو

17. خوش آن که سوی وطن بی‌کمان توجه ما

18. کند عنان کشی توسن طبیعت تو

19. ز نقد جان صله‌اش بخشد از اشارت من

20. به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* فغان که در حرم وصل بار همچو سپند
* مرا نشستن و برخاستن یکی باشد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
* از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
شعر کامل
حافظ
* مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
* شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
شعر کامل
حافظ