غزل شمارهٔ 560
1. چو مینماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
2. ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری
3. بخشم گفتی، نمیگذارم، که زیر تیغم، برآوری دم
4. مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری
5. شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم
6. به خواب کس را نمیگذرام ز بس که دارم فغان و زاری
7. نه همزبانی، که من زمانی، باو شمارم، غمی که دارم
8. نه نیک خواهی که، گاهگاهی، ز من بپرسد، غم که داری
9. به درد از آنرو، گرفتهام خو، به خاک از آن رو، نهادهام رو
10. که عشق کاری، نباشد الا، به دردمندی، ز خاکساری
11. اگرچه کردم، چو بلبل ای گل، در اشتیاقت، بسی تحمل
12. ز باغ وصلت، گلی نچیدم، جز این که دیدم، هزار زاری
13. همیشه گوئی، که محتشم را، برآرم از جا، درآرم از پا
14. ز پا درآید، ز جان برآید، شبی که مستش، تو در برآری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده