محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 585

1. چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی

2. جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی

3. ز بزم میروی افتان و سر گران حالا

4. به راه تا سر دوش که تکیه‌گاه کنی

5. به رخصت تو مفید نمی‌شود چشمت

6. که عالمی بستان و یک نگاه کنی

7. نگاه دم به دمت بس خوش است و خوش‌تر از آن

8. عزیز کرده نگاهی که گاه‌گاه کنی

9. شکسته طرف کله می‌رسی و می‌رسدت

10. که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی

11. ملوک حسن سپاه تواند اما تو

12. نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی

13. چرا من این همه بر درگه تو داد کنم

14. اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی

15. تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز

16. شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی

17. به پیش بخشش او محتشم چه بنماید

18. اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
* صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند
شعر کامل
فروغی بسطامی
* چون پستهٔ شیرینت شوری چو شکر دارد
* هر لحظه به شیرینی شوری دگر انگیزد
شعر کامل
عطار
* می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار
* تخم محبت است که در دل بکارمت
شعر کامل
حافظ