محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 62

1. زخم جفای یار که بر سینه مرهم است

2. از بخت من زیاده و از لطف او کم است

3. کودک دل است و دو و لعب دوست لیک

4. در قید اختلاط ز قید معلم است

5. پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار

6. خود را شکفته دارد و بسیار درهم است

7. شد مست و از تواضع بی‌اختیار او

8. در بزم شد عیان که نهان با که همدمست

9. ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر

10. کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست

11. از گریه‌های هجر شکست بنای جان

12. موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست

13. هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی

14. شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است

15. با این خصایل ملکی بر خلاف رسم

16. باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است

17. با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست

18. گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بهر جایگه یار درویش باش
* همه رادبا مردم خویش باش
شعر کامل
فردوسی
* دلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالم
* غم است و شادی و خار و گل و نشیب و فراز
شعر کامل
حافظ
* بازیچه امواج بود کشتی خالی
* دل را ز غم و درد سبکبار مدارید
شعر کامل
صائب تبریزی