مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1138

1. چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار

2. بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار

3. هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق

4. هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار

5. هر آنک دشمن جان خودست بسم الله

6. صلای دادن جان و صلای کشتن زار

7. به من نگر که مرا او به صد چنین ارزد

8. نترسم و نگریزم ز کشتن دلدار

9. چو آب نیل دو رو دارد این شکنجه عشق

10. به اهل خویش چو آب و به غیر او خون خوار

11. چو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشد

12. که هیچ فرق نماند ز عود و کنده خار

13. چو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر

14. چه فرق حیز و مخنث ز رستم و جاندار

15. به پیش رستم آن تیغ خوشتر از شکرست

16. نثار تیر بر او لذیذتر ز نثار

17. شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

18. شکار در هوس او دوان قطار قطار

19. شکار کشته به خون اندرون همی‌زارد

20. که از برای خدایم بکش تو دیگربار

21. دو چشم کشته به زنده بدان همی‌نگرد

22. که ای فسرده غافل بیا و گوش مخار

23. خمش خمش که اشارات عشق معکوسست

24. نهان شوند معانی ز گفتن بسیار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رنگ بر روی سهیل از عرق شرم نماند
* این چه رنگ است که آن سیب ز نخدان دارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* بيماریِ مرا نتواند کسی علاج
* خیز ای طبیب چند مرا دردسر دهی
شعر کامل
جامی
* مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
* که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
شعر کامل
حافظ